پست ثابت...........

مادر........

 

اگه به من بگن هشتاد بار دور دنیا بچرخ.

هشتاد بار دور مادرم میچرخم.

چون مادرم دنیای منه

 

مادر...

بازتاب......

جهان بازتابی از خود ماست .وقتی از خود بیزاریم از همه بیزاریم و وقتی به همین که هستیم عشق میورزیم،تمام جهان به نظر فوق العاده و دوست داشتنی می آید.

دریا باش..............

اگر نمی توانی اقیانوس باشی، دریا باش،

 اگر نه رودخانه باش واگر نمی نتوانی رودخانه باشی نهری كوچك باش،

 اما هیچ گاه مرداب نباش

.نهری باش جاری، زلال و مهربان

و با جوشش زیبایت زندگی را به همه هدیه كن

 چون وقتی حركت میكنی هم زنده ای و هم به دیگران زندگی می دهی

، سبزه های كنار نهر را دیده ای چه زیبا چشم رانوازش می دهند و ماورای پروانه های لطیف و زیبا هستند،

 

 این ها به خاطر سخاوت و مهربانی نهر كوچك اما جاری است،

 پس تو هم با الهام از این رود كوچك جاری شو و بدان خدا در همه حال با توست.

مادر.................

دست پر مهر مادر .............

تنها دستي است كه اگر كوتاه از دنيا هم باشد

 

 باز هم از تمام دستها بلندتر است.

آرام باش..........

آرام باش،
حوصله کن،
آب های زودگذر،
هیچ فصلی را نخواهند دید
از ریگ های ته جویبار شنیده ام
مهم نیست که مرا
از ملاقات ماه و گفت و گوی باران
بازداشته اند.
من برای رسیدن به آرامش
تنها به تکرار اسم "تــــــــو" خدای من...
بسنده خواهم کرد…
حالا آرام باش
همه چیز درست خواهد شد…

خدایا..........

خداي بزرگم 
دستهاي من به آسمان نمي رسد 
اما دستهاي مهربان تو كه به زمين مي رسد 
مهربانم ! دستان  لرزانم بگير و كمكم كن 
تويي تنها فرياد رس 
خدايا با تمام وجود مي پرستمت و عاشقتم

یادمان باشد:

 

یادمان باشد:

شاید...

شبی...

آنچنان آرام گرفتیم...

که...

دیدار صبح فردا...

ممکن نشود...

پس...

به امید فرداها...

محبت هایمان را...

ذخیره نکنیم...

برخی آدمــــها .........

برخی آدمــــها به یک دلیل از مسیر زندگی ما مـیگذرند و میروند

تـا به مـا درسهایی بیاموزند

که اگـــــر می ماندند

هرگز یـــــاد نمی گرفتیــــم !!


 زنده یاد خسرو شکیبایی

شب یلداست..............

 

شب یلداست. شبى که در آن انار محبت دانه مى شود و سرخى عشق و عاطفه، نثار کاسه هاى لبریز از شوق ما؛ شبى که داغى نگاه هاى زیباى بزرگ ترها در چشمان کودکان اوج مى گیرد و بالا مى رود.

 

یلدا، مجالى است براى تکرار هر آنچه روزگارى، سرمشق خوبى هایمان بوده اند و امروز بر روى طاقچه عادت هایمان غبار مى گیرند.

یادم باشد...........

یادم باشد زیبایی‌های کوچک را دوست بدارم، حتی اگر در میان زشتی‌های بزرگ باشند.

 یادم باشد که دیگران را دوست بدارم، آنگونه که هستند، نه آنگونه که می‌خواهم باشند.

یادم باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم، که من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم هیچ شخصی نمی‌تواند مرا با خود آشتی دهد.

یادم باشد که خودم با خودم مهربان باشم، چراکه شخصی که با خود مهربان نیست نمی تواند با دیگران مهربان باشد.

عمری با حسرت و اندوه زیستن نه برای خود فایده‌ای دارد و نه برای دیگران.

باید اوج گرفت تا بتوانیم آنچه را که آموخته‌ایم با دیگران نیز قسمت کنیم.

لحظات ازآن توست؛ آبی، سبز، سرخ، سیاه، سفید،... رنگ‌هایی را که بایسته است بر آن‌ها بزن.

 


وصیت نامه ی انیشتین............


روزی فرا خواهد رسید که جسم من آنجا زیر ملحفه سفید پاکیزه ای که از چهار طرفش زیر تشک تخت بیمارستان رفته است، قرار می گیرد و آدم هایی که سخت مشغول زنده ها و مرده ها هستند از کنارم می گذرند.
آن لحظه فرا خواهد رسید که دکتر بگوید مغز من از کار افتاده است و به هزار علت دانسته و ندانسته زندگیم به پایان رسیده است.
در چنین روزی، تلاش نکنید به شکل مصنوعی و با استفاده از دستگاه، زندگیم را به من برگردانید و این را بستر مرگ من ندانید. بگذارید آن را بستر زندگی بنامم. بگذارید جسمم به دیگران کمک کند که به حیات خود ادامه دهند.
چشمهایم را به انسانی بدهید که هرگز طلوع آفتاب، چهره یک نوزاد و شکوه عشق را در چشم های یک زن ندیده است.
قلبم را به کسی هدیه بدهید که از قلب جز خاطره ی دردهایی پیاپی و آزار دهنده چیزی به یاد ندارد.
خونم را به نوجوانی بدهید که او را از تصادف ماشین بیرون کشیده اند و کمکش کنید تا زنده بماند تا نوه هایش را ببیند.
کلیه هایم را به کسی بدهید که زندگیش به ماشینی بستگی دارد که هر هفته خون او را تصفیه می کند.
استخوان هایم، عضلاتم، تک تک سلول هایم و اعصابم را بردارید و راهی پیدا کنید که آنها را به پاهای یک کودک فلج پیوند بزنید.
هر گوشه از مغز مرا بکاوید، سلول هایم را اگر لازم شد، بردارید و بگذارید به رشد خود ادامه دهند تا به کمک آنها پسرک لالی بتواند با صدای دو رگه فریاد بزند و دخترک ناشنوایی زمزمه باران را روی شیشه اتاقش بشنود.
آنچه را که از من باقی می ماند بسوزانید و خاکسترم را به دست باد بسپارید، تا گلها بشکفند.
اگر قرار است چیزی از وجود مرا دفن کنید بگذارید خطاهایم، ضعفهایم و تعصباتم نسبت به همنوعانم دفن شوند.
گناهانم را به شیطان و روحم را به خدا بسپارید و اگر گاهی دوست داشتید یادم کنید.
عمل خیری انجام دهید، یا به کسی که نیازمند شماست، کلام محبت آمیزی بگویید.
اگر آنچه را که گفتم برایم انجام دهید، همیشه زنده خواهم ماند ...


خدایا...........

.

خدایا !

خدایاچگونه تورابخوانم درحالی که من، من هستم

(بااین همه گناه ومعصیت)

وچگونه ازرحمت توناامیدشوم درحالی که تو، توهستی

(باآن همه لطف ورحمت)

خدایا توآنچنانی که من می خواهم

مرانیزچنان کن که تومی خواهی

برف........

برف بارید و خدا پاكی خود را به زمین هدیه كرد.

 زمین مغرور شد كه سفید است،

پاك است چون دل خدا…

 و خدا

 با آفتابی، اشتباه زمین را به وی گوشزد كرد

شهر من اینجا نیست !

.
شهر من اینجا نیست !
اینجا…
آدم که نه!
آدمک هایش , همه ناجور رنگ بی رنگی اند!
و جالب تر !
اینجا هر کسی
هفتاد رنگ بازی میکند
تا میزبان سیاهی دیگری باشد!
.
شهر من اینجا نیست!
اینجا…
همه قار قار چهلمین کلاغ را
دوست می دارند!
و آبرو چون پنیری دزدیده خواهد شد!
.
شهر من اینجا نیست!
اینجا…
سبدهاشان پر است از
تخم های تهمتی که غالبا “دو زرده” اند!
.
من به دنبال دیارم هستم,
شهر من اینجا نیست…شهر من گم شده است!
.

خدا...........


وقتی خدا از پشت ، دستهایش را روی چشمانم گذاشت ، از لای انگشتانش آنقدر محو دیدن دنیا شدم که فراموش کردم منتظر است نامش را صدا کنم ...



....................

"دیروز پینوکیو آدم شد

و امروز، آدم ها پینوکیو....!

من از عاقبت مادربزرگ میترسم

اگر فردا شنل قرمزی گرگ شود.......!"

کاش..............

کـــاش مــردان ، همیشه مـــرد باشند

و زنـــان ، همیشـــــه زن

آنگــاه هر روز نـه روز “زن” ، نـه روز “مرد”

بلکــه روز “انســـان” است . . .

 

یادمان باشد.......


زندگی چون گل سرخ است

پر از عطر...

 پر از خار...

 پر از برگ لطیف...

یادمان باشد اگر گل چیدیم

عطر و برگ و گل و خار همه همسایه دیوار به دیوار همند...!

زندگی..........

زندگی مثل پیانو است، دکمه های سفید برای شادی ها و دکمه های سیاه برای غم است

اما زمانی میتوان آهنگ زیبایی نواخت که دکمه های سفید و سیاه

را با هم فشار دهی



زندگی کوتاهست........

زندگی کوتاهست
.بیا مراقب باشیم اونقدر بلند فرضش نکنیم که وقتی به آخرش رسیدیم , از بی توجهی به حضورش و کارهایی که می تونستیم بکنیم و نکردیم , غرق حسرت بشیم.
کدام یکی از ما می دونه فردا چی پیش میاد ؟
اما همه ما می دونیم که امروز دیگه هرگز تکرار نمیشه.
 

در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است.....

 چه رنجی است لذت ها را تنها بردن

 و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن

 و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن!

 در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است

سلام خدا............

سلام خدا جونم دلم خیلی گرفته

 هیچوقت

 تنهام نزار

خیلی دوست دارم بازم شکرت

مراقب باش............

در تنهایی هایت مراقب آدمهایی که نزدیکت میشوند باش …
گاهی دورتر از این حرفهایند !

بعضی هاااااااا..........

ماهی تادهانش بسته باشدکسی نمیتواندآن راصیدکند

رازهایت رافاش نکن،بعضی هادرآرزوی یک

صیددرانتظارنشسته اند......

ادم..........

پیرمرد.........

پیرمردی سوار بر قطار به مسافرت می رفت به علت بی توجهی یک لنگه کفش ورزشی وی از پنجره قطار بیرون افتاد

 مسافران دیگر برای پیرمرد تاسف می خوردند ولی پیرمرد بی درنگ ... لنگه ی دیگر کفشش را هم بیرون انداخت

 همه تعجب کردند پیرمرد گفت که یک لنگه کفش نو برایم بی مصرف می شود ولی اگر کسی یک جفت کفش نو بیابد، چه قدر خوشحال خواهد شد.

خوشبختی...........

خوشبختى همون لحظه ایست

 که احساس میکنى خدا کنارت نشسته

 و تو به احترامش از گناه

فاصله میگیرى ...

هیچ وقت..........

.
دیگر تو را
آرزو نخواهم كرد،هیچ وقت !
تو را آن لحظه اى میخواهم كه خودت بیایى "با دل خودت" نه با آرزوى من !

شیر یا خط...........

هر وقت که بین رفتن یا موندن مردد بودی ،
شیر یا خط بنداز ،
مهم نیست شیر بیاد یا خط ،
مهم اینه که اون لحظه ای که سکه داره رو هوا می چرخه ،
یه دفعه بفهمی ، دلت بیشتر میخواد شیر بیاد ، یا خط ؟